نورانورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

نوراهدیه ی خدا

نورا بهترین هدیه از خدایم هست

تقدیم به تو

سلام عزیز  دلم خیلی دیر کردم میدونم این دفعه دیگه گردن شیطنت هات نمیندازم روز تولد ما تا خود افطار خوب پیش رفته بود قول وقرارایی داشتیم اما همین که از در میزدیم بیرون خاله معصوم بهمون گفت که ثنا حالش خوب نیست و بردنش بیمارستان دو دستی کوبوندم رو سرم که چی شده و یه هو چه بلایی سرش اومده فهمیدم که اورژانسی از فارابی تماس گرفتن که قند خون ثنا خیلی بالا رفته و هر چه سریع تر باید بستری بشه قرار شد پری رو ما برداریم بریم افطاریه خاله ویدا خلاصه که نمیدونم چه شکلی گذشت اون شب وقتی آخر شب با گریه های خاله مریم بدرقه شدیم وب ما هم اومدیم خونه و سه نفری تولد گرفتیم و فقط  نقش بازی کردیم که ما خوبیم و شادیم قربون دل کوچولوت برم که واسه م...
22 مرداد 1392

تقدیم به تو

سلام عزیز دلم خیلی دیر کردم میدونم این دفعه دیگه گردن شیطنت هات نمیندازم روز تولد ما تا خود افطار خوب پیش رفته بود قول وقرارایی داشتیم اما همین که از در میزدیم بیرون خاله معصوم بهمون گفت که ثنا حالش خوب نیست و بردنش بیمارستان دو دستی کوبوندم رو سرم که چی شده و یه هو چه بلایی سرش اومده فهمیدم که اورژانسی از فارابی تماس گرفتن که قند خون ثنا خیلی بالا رفته و هر چه سریع تر باید بستری بشه قرار شد پری رو ما برداریم بریم افطاریه خاله ویدا خلاصه که نمیدونم چه شکلی گذشت اون شب وقتی آخر شب با گریه های خاله مریم بدرقه شدیم وب ما هم اومدیم خونه و سه نفری تولد گرفتیم و فقط نقش بازی کردیم که ما خوبیم و شادیم قربون دل کوچولوت برم که واسه مامانی که نا...
22 مرداد 1392

هشتمیش هم مبارکه...

گل دخترم مبارک باشه هشتمین مرواریدتو میگم عزیزم این یکی چندان اذیتت نکرد مامانی مرسی که تو ی پست قبلی تولدمو تبریک گفتی البته میدونم کار باباییه انشالله بزرگ که شدین باهم واسه مامانی تولد میگیرین دست جفتتون هم درد نکنه  حسابی شرمندم کردین نورا جونم خوشحالم که به قولت عمل کردی امروز از صبح واسم میرقصی  قربون حرکت های موزونت برم که کلی باهاش حال میکنیم یادته قول دادی  توی تولد بابا واسه تولد ماهم برقصی!!!!!  امروز که افطاری  تالار دعوتیم ببینم بعد افطار چیکار میکنی؟ نمیدونم با بابایی هماهنگی یا نه؟ امروز واست کمی خرید کردم از بین خریدامون یه گیره کوچولوی میکی موزی گرفتم خیلی باحاله حتما یه عکس ...
10 مرداد 1392

هشتمیش هم مبارکه...

جالـــب آرویــــن❤" width="150" height="88" /> گل دخترم مبارک باشههشتمین مرواریدتو میگم عزیزم این یکی چندان اذیتت نکرد مامانی مرسی که تو ی پست قبلی تولدمو تبریک گفتی البته میدونم کار باباییه انشالله بزرگ که شدین باهم واسه مامانی تولد میگیرین دست جفتتون هم درد نکنه حسابی شرمندم کردین نورا جونم خوشحالم که به قولت عمل کردی امروز از صبح واسم میرقصی قربون حرکت های موزونت برم که کلی باهاش حال میکنیم یادته قول دادی توی تولد بابا واسه تولد ماهم برقصی!!!!! امروز که افطاریتالار دعوتیم ببینم بعد افطار چیکار میکنی؟ نمیدونم با بابایی هماهنگی یا نه؟ امروز واست کمی خرید کردم از بین خریدامون یه گیره کوچولوی میکی موزی گرفتم خیلی باحاله حتما...
10 مرداد 1392

دایی سیروس(خشیل دایی)

نورای گلم روز یکم ماه مرداد خبر فوت دایی سیروس رو شنیدیم که خیلی ناراحتم کرد دایی مهربونی که تو هیچ وقت ندیدیش دایی سیروس با اینکه دایی مامان جونه ولی من قدر دایی های خودم دوستش داشتم خیلی ازخاطرات دوران بچگیمون با حضور ایشون رقم خورده نمیدونی چه قدر خوش خنده و شوخ بود تازه ما بچه ها وقتی بهش میگفتیم خشیل عصبانی میشد و دنبالمون میکرد و کلی میخندیدیم آخه ما هم شنیده بودیم اون از خشیل بدش میومد هی تکرار میکردیم هی روند شوخی پیشرفت میکرد یاد ایام بخیر همیشه واسم میخوند نعیم نعیم هر نییم وقتی بهش میگفتم خشیل بهم میگفت نعیم نعیم هش نییم و دنبالمون میکرد تا دل ما بچه ها همیشه شاد باشه کجایی که دایی جون خیلی دلم گرفته... تهران رفتنی میخواستیم ...
3 مرداد 1392

دایی سیروس(خشیل دایی)

نورای گلم روز یکم ماه مرداد خبر فوت دایی سیروس رو شنیدیم که خیلی ناراحتم کرد دایی مهربونی که تو هیچ وقت ندیدیش دایی سیروس با اینکه دایی مامان جونه ولی من قدر دایی های خودم دوستش داشتم خیلی ازخاطرات دوران بچگیمون با حضور ایشون رقم خورده نمیدونی چه قدر خوش خنده و شوخ بود تازه ما بچه ها وقتی بهش میگفتیم خشیل عصبانی میشد و دنبالمون میکرد و کلی میخندیدیم آخه ما هم شنیده بودیم اون از خشیل بدش میومد هی تکرار میکردیم هی روند شوخی پیشرفت میکرد یاد ایام بخیر همیشه واسم میخوند نعیم نعیم هر نییم وقتی بهش میگفتم خشیل بهم میگفت نعیم نعیم هش نییم و دنبالمون میکرد تا دل ما بچه ها همیشه شاد باشه کجایی که دایی جون خیلی دلم گرفته... تهران رفتنی میخواستیم...
3 مرداد 1392

نورا در طبیعت گردی

اینجا نورا خانم میخواد شکمشو آب کنه   نورا و باباجونیش در سد یامچی یادتون هست که نورا کارشناسی گیاه شناسی پاس میکنه     یک گیاه از تیره ی ناشناس   در پی گیاه ناشناس           در حال تست اینکه میشه از اون تغذیه کرد اما گیاه شناس ما با یه زنبور عسل مواجه میشه و خیلی میترسه   ...
3 مرداد 1392

نورا در طبیعت گردی

اینجا نورا خانم میخواد شکمشو آب کنه نورا و باباجونیش در سد یامچی یادتون هست که نورا کارشناسی گیاه شناسی پاس میکنه یک گیاه از تیره ی ناشناس در پی گیاه ناشناس در حال تست اینکه میشه از اون تغذیه کرد اما گیاه شناس ما با یه زنبور عسل مواجه میشه و خیلی میترسه ...
3 مرداد 1392
1